به نظر برایمن (2012، 15) در پژوهش علوم اجتماعی (و هر پژوهش دیگری) دو راه برای کسب دانش وجود دارد:
تجربهگرایی: مبتنی بر این ایده است که دانش بشری از طریق «تجربه حسی» (sensory experience) بهدست میآید (با استفاده از استدلال استقرایی).
عقلگرایی: مبتنی بر این ایده است که دانش بشری از طریق «استدلال» (reasoning) حاصل میشود (با استفاده از استدلال قیاسی).
مزیتهای نسبی این دو رویکرد در اعصار گذشته، و در یونان باستان، نیز مورد بحث قرار گرفته؛ ارسطو پیرو رویکرد نخست و افلاطون پیرو رویکرد دوم بوده است. علاوه بر این دستهبندی، در سالهای اخیر تقسیمبندی دیگری نیز مورد بحث قرار گرفته است. برایمن (2012، 15)، در این راستا، به سه رهیافت اشاره میکند:
اثباتگرایی (Positivism): کاربرد علوم طبیعی در مطالعه واقعیت. رویکردی عینی است که توانایی آزمون نظریهها و پایهگذاری قوانین علمی را دارد. هدف اثباتگرایی مشخص کردن روابط علت و معلولی است.
تفسیرگرایی (Interpretivism): بر این عقیده استوار است که مفاهیم ذهنی نقش مهمی در کنشهای اجتماعی ایفا میکنند. هدف از این رهیافت آشکارسازی تفاسیر و معانی است.
رئالیسم (Realism): رئالیسم بر این عقیده است که قواعد و ساختارها اتفاقها و گفتمانهای اجتماعی را پایهگذاری میکنند، اما به دلیل آنکه این ساختارها تنها به صورت غیرمستقیم مشاهدهپذیر هستند، باید به شکل مفاهیم نظری بیان شوند و به احتمال ماهیتاً مشروط هستند.
باید توجه داشت که این دستهبندی مطلق نیست، به این معنا که در حوزههای گوناگون ممکن است طبقهبندیهای گوناگون و متفاوتی در این باره ارائه شود. برای مثال، کرسول (2007) از چهار مکتب فکری نام میبرد که به نظر او در برگیرنده غالب ادعاهای دانشی هستند. کرسول از این مکاتب با عنوان «جهانبینی» (worldview) نام میبرد؛ این چهار مکتب عبارتند از :
- اثباتگرایی و پسااثباتگرایی
- تفسیرگرایی
- ساختارگرایی
- عملگرایی
بنیانهای پژوهش یا رویکرد کمی ریشه در فلسفههایی دارد که موجب متمایز شدن این رویکرد از رویکردهای دیگر ـ یعنی کیفی و ترکیبی ـ میشوند. همین تفاوت در فلسفههای باعث شده تا برای اظهار رویکرد کمی، کیفی، و ترکیبی از اصطلاحشناسی دیگری با عنوان «پارادایم» استفاده شود؛ یعنی پارادایم کمی، پارادایم کیفی، و پارادایم ترکیبی. اگر نگاهی دوباره به رهیافتهای معرفتشناسی داشته باشیم، متوجه خواهیم شد که بر این اساس رویکرد کمی بر اساس معرفتشناسی اثباتگرایی و رئالیسم شکل گرفته است. در حالی که رویکرد کیفی بیشتر ریشه در تفسیرگرایی دارد.
بنابراین، بنیان رویکرد کیفی بر این فرض استوار است که واقعیتی در دنیای خارج وجود دارد، و کار پژوهش و پژوهشگر آن است که از این واقعیت پرده بردارد و آن را برای جامعه آشکار سازد؛ آنچه رهیافت اثباتگرایی بر آن تأکید دارد. روشن است که این طرز تلقی بیشتر در علوم طبیعی (یا به اصطلاح علوم دقیقه) مانند نجوم، فیزیک، شیمی، زیستشناسی، و غیره مطرح است؛ در حالی که در علوم اجتماعی و علومی که با انسان به عنوان واحد پژوهش سروکار دارند کمتر صادق است. پژوهشگر کمی تصور میکند که در جهان واقع قوانین، پدیدهها، و چیزهایی وجود دارند که وابسته به حضور او نیستند، بنابراین تنها کاری که او باید انجام دهد، کشف، شناسایی، و توضیح آنها ـ بدون سوگیری ـ است.
با پیشرفت علوم، بهویژه در دو سده اخیر، این رهیافت سفت و سخت به چالش کشیده شد، بنابراین جهان علم خلق یک پارادایم جدید با عنوان «رویکرد کیفی» را تجربه کرد. پژوهشگر کیفی دیگر به این دستهبندی مطلق قائل نیست و به سمت ذهنگرایی، و سرانجام تفسیرگرایی گرایش پیدا میکند. پس از به چالش کشیده شدن رهیافت اثباتگرایی، برخی نقدهای وارد به آن را پذیرفته و رهیافت جدید با نام «پسااثباتگرایی» را مطرح کردند. پسااثباتگراها به این که حقیقت مطلقی وجود دارد و پژوهشگر باید آن را شناسایی و کشف کند معتقد نیستند.